۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

يكي بود كاكل زري،‌ عبا پري...


يكي بود، يكي نبود
يه روزي يه جايي يه كپه مگس تسه تسه جمع شدن. چيزي حدود بيست كيلو مگس. اومدن يه مگسي رو انتخاب كردن كه پشه هم نبود ولي بعدا واسه خودش مگسي شد. امتحاناي نهايي پنجم دبستان ديپلمشو تونست بگيره. ازون ديپلماي واقعي كه فرنگي نبود و وطني بود و درد خيلي از عنكبوت‌ها بود كه اكابر خونده بودن.
القصه مگسه اومد و بعدش رفت تا روز مبادا برگرده.
يه روزي، يه جايي روز مبادا رسيد و مگسه هنوز نيومده بود. همه نگران شدن. يه عده مگس جمع شدن رفتن پيداش كنن. ديدن مگسه رفته قاطي خواجه‌هاي حرمسرا و رو گرفته از نامحرما.
گفتن آقا مگسه مياي بيرون؟ مگسه جواب نداد. براي بار دوم گفتن آقا مگسه روز مباداست مياي بريم؟ بازم مگسه كه ديپلم داشت و ديپلمش فرنگي نبود و وطني بود جواب نداد.
هي مگسا صداش كردن و از توي حرمسرا جوابي نيومد. بعدش مگس‌ها كلافه شدن و گفتن گه تو اين شانس. تا اسم گه اومد يه صداي نازك و لطيفي از پشت پرده اومد ولي زود قطع شد.
مگسا كه اميدوار شده بودن با صداي بلندتر گفتن كاكل زري عبا پري... بعدش ديدن كه يه لايه ابروي كلفت پشت پرده جابه‌جا شد و يكي گفت:‌اِهِه...
تا اينجاي داستان رو داشته باشيد تا خودم ببينم بقيش چي ميشه بعدا براتون تعريف كنم.
اين آقا مگس مذكور علاقه‌ي زيادي به زدن لگدهاي غافلگيركننده لاي لنگاي مگسا داشت و تسه‌تسه‌ها اكثرا به خاطر اين قضيه درد دل‌هاي شديدي داشتن.
آقا مگس قصه ما دوست نداره رئيس مگس‌هاي تسه‌تسه باشه. حاضره هر مسئوليت ديگه‌اي رو بهش بدن ولي اون نباشه. اون حتي حاضره رئيس كلانتري سيزده بازار بشه ولي رئيس‌جمهور نشه.
ولي وسطاي اين نازكردنا يه جاي ديگه‌ي اين دشت بزرگ عنكبوت‌ها مشغول جنبيدن بودن. هر روز يه جنبش واسه مگس‌ها به حركت درمياوردن. جنبش تحولگراهاي همجنس‌خواه ژيگول، جنبش نونواهاي حومه وابسته به مركز، جنبش آسفالتخواه‌هاي خوشبو و خيلي جنبشهاي ديگه كه اكثرا«خواه» داشتن و اقلا«گر».
زمان همه‌ي اين داستان‌ها زمستون بود و گاز پشكل هم يه روز بود و يه روز نبود.
بچه مگس نابغه هم داشت روي انرژي پاكِ «ها» كار مي‌كرد تا مردم محكم وسط دستاشون «ها» بگن كه خداي ناكرده زمستون يخ نكنن بميرن و باهار يكي باشه راي بده. حكومت ساوانا هم كم مونده بود اين وسط به خاطر كمبود روشنايي اعلام حج واجب كنه تا حاجي‌ها كه برميگردن رفلكس از خودشون در كنن و روشنايي دشتو تامين كنن.
خلاصه قصه‌ي ما به سر نمي‌رسيد چون كلاغه داشت روي سر مگس‌ها جيش‌هاي ناجور مي‌كرد و هنوز كلي جا باقي مونده بود كه اون جيش نكرده بود و بقيه اين داستان كلاغه با خوبي و خوشي كارش رو ادامه داد...

3 نظرات:

ناشناس گفت...

من توي ساوانا مگسي رو ميشناسم كه از خودش نجاست توليد ميكنه و همون رو هم ميخوره ..اصلا نه مسواك ميزنه نه نخ دندون استفاده ميكنه .بوي دهنش تمام ساوانا رو از جا برداشته
يه سري (بيضه گرا) هم طرفدارشن كه قبلا همشون وازكتومي شدن
ميگن اين آقا مگس شما ازش ميترسه واسه همينم اينقدر ناز ميكنه

ناشناس گفت...

سلام رفیق
چقدر اینجا نظر دادن سخته
کلی خندیدم واقعا عالی مینویسی
قالب جدیدم مبارک باشه
راستی من جمالم این آدرس وبلاگم www.farnas.blogsky.com
بهم سر بزن

مداد سبز گفت...

واااای
بابا خسته شدم از بس این مردان عنکبوتی رو دیدیم!
تو رو خدا یکی پیدا بشه اینجا رو آپ کنه!
یعنی تو ساوانا دیگه هیچ خبری نیست ؟؟؟
انشا الله که همه جا امن و امانه ! نه انتخاباتی نه کودتایی نه تقلبی نه کشته ای نه تجاوزی اصلا من کیم ؟اینجا کجاست ؟!!!

ارسال یک نظر

براي ثبت اسم و وبلاگ خود؛اگر از وبلاگ ديگري غير از Bloggerاستفاده مي‌كنيد قسمت نام/آدرس اينترنتي را انتخاب كنيد.